تو را به رسم خویش دوستت دارم آرام و سربزیر و فروتن چو بیدی مجنون که بادهای آوار را تو را به رسم خویش دوستت دارم صبور و گرم و صمیمی چو خورشید صبحگاهی که نرمینه ی سحر را اجازه ات را از آسمان گرفته ام عوضِ ستاره ی نداشته ام امشب دیوانه ی انحصاری ات باشم ماه جان ابر که سهل است اصلاً پشت خدا قایم شو جفتتان را خواهم بوسید من عشق را تدريس میکنم در هر صبح تو را از برخواهم کرد وقتی گنجشکان سر و صدا به راه می اندازند و من در نگاهم به نقطه ی اتّصال نگاهت دوست داشتنت را فرياد می زنم گاهی بی تو آنچنان بی توام که دلم میخواهد کوچه را خیابان را اصلاً تک تک ِجاده های با تو بودن رااز هر چار گوشه ی جهان تا کنم و تو را آنچنان در کنارِ بقچه ی دلتنگی هایـم عاشقانه در آغوش بگیرم که نه از من بی تو بودنیِ باقی بماند و نه از تو نبودنی باقی بماند قطعا چیزی از قلبت نوشیده ام یا خیال عطر تنت را بوییده ام که دلم مدام بهانه تو می گیرد و بی قرار است ????یڪ بوسه ز لبهاے تو در خواب ڪَرفتم ڪَویی ڪه ڪَل از چشمه مهتاب ڪَرفتم هرڪَز نتوانی ڪه ز من دور بمانی چون در دل خود عڪس تو را قاب گرفته ام
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|