امشب که گلم صدایت میکنم شمعدانی چه اخمی میکند ماندهام جانم را چقدر آهسته بگویمت که هم تو بشنوی و هم آب از دل هیچ گنجشکی تکان نخورد دوست دارم برات اون آدمی باشم که وقتی خستهای و فشار روته غمگينی يا خوشحالی ذوق زدهای و دلت دیوونهبازی میخواد یا وقتایی که نیاز به همصحبت داری اولین نفر رو من حساب كنی ایناس که واسه من ارزش داره باید شعری بنویسم که سخت باشد تا بیایی کمکم که تنهایی از پسش بر نیایم شعری که لازم باشد لبخند بزنی عاشقانه نگاهم کنی گونهام را ببوسی و بگویی دوستت دارم دیوانه حالا به کمکت نیاز دارم بسم الله به حوالی عشق که رسیدم دل دل نکردم گفتم دوستت دارم این تنها بلای قشنگی که به سرم آمد بود امروز صبح که شد میخواهم تورا میهمان بهترین صبحانه عالم کنم هزاران بوسه ی آبدار و نان داغ آغشته به خامه ی لبانت بیدارت کنم دلبندم بگذار چشمانت غزل عشق را به نام صبح بر نگاهم جاری کند نقاش شدم از بس از عشق تو کشیدم از دستِ تو و دستِ غم و دستِ زمانه در فال من از شوقِ رسیدن خبری نیست درگیر توام تلخ ترین شعر و ترانه
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|