دلم دوست داشتنی میخواهد انحصاری از آنها که فقط سهمِ دلِ یک نفر باشی از آن دوست داشتن هایِ من و تویی از آنها که وقتی صبح بلند میشوی عطرِ امنیت میدهد، نه بویِ از دست دادن از آنها که با راهِ دور رنگِ دوری نمیگیرد از آن قابلِ لمس ها که میشود با یک استکان چای نوشید که میشود در آغوشش کشید و که میشود هر روز لابه لایِ موها شانه اش کرد دلم یکی از آنها میخواهد و خدا کند یکی از این دوست داشتنها نصیبِ دل بشود به جای دوستت دارم می گویم : من تو را به جان میخوانمت به دل مینشانمت به عشق میدانمت به غزل میسُرایمت به ماه میپندارمت و به مهر میجویمت آری من تو را با تمام وجود دوستت دارم رنگ چشمت بهترین بُرهان اثبات خداست زيباى من هر گاه دلم برايت تنگ مى شود شعر نوشتن را فراموش مى كنم موسيقى گوش نمى دهم و مى نشينم گُنج اتاق اسمت را بلند بلند تكرار و روى كاغذ به تصوير مى كشم تا مبادا فراموشت كرده باشم بعد مى گويم اين همه دلواپسي چرا نترس او هنوز هست و بعد ميمِ مالكيت كنارِ اولِ اسمت اضافه مى كنم و در دل فرياد مى كشم كه هميشه عاشقت مى مانم تو خنکیِ اونورِ بالشتی چایِ بعدکار آهنگ نیمه شبی تو اولین بارون پاییزی بغل شدن، وسطِ گریه بوی خاک بارون خورده تو شیرینیِ اولین حقوقی بویِ خوبِ لباس نو تو بوی یاسی آبِ رو آتیش رنگین کمونِ بعد بارون تمومِ چیزی که من از دنیا میخوام تو مجموع احوالات خوب جهانی تو بهترین و نابترین حس لحظههای منی
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|