هی دنیاباتو هستم تو کجا میروی سربه بیابان نگذار مردم به تو نیازمندند
برداشتن قدمهای انسانها فقط روی زمین خاکی تو میسر میشود بارانی
که لبهای مارا خیس میکند ازدعای همین ادمها شروع به باریدن میکند
بهترین بازیگر کسی ایست که سختترین نقش را در برابر تو بازی کند
وتو از دیدنش لذت ببری اما من همیشه ارامش دارم تا اندکی از
خوبیها را بچشم از همان صبحی که چشمانم نیمه خواب است تاشبی
که خستگی مجالم نمیدهد تا لباسهایم را عوض کنم وروی تخت خودم
را رها کنم درحال حساب پس دادن به خود ودنیا هستم مثل سریالی
شده ام که همه برای دیدن ان لحظه شماری میکنند دلم یک اتفاق یک
معجزه که به من ثابت کند زندگی تکرار روزهای گذشته نیست این سریال
که بازیگرانش فقط من وتنهایی هستند کاش بی پایان باشد گمانم هنوز
امید دارم به تنهایی خویش
:: برچسبها:
دلنوشته چشمان بی فروغ,