ای کاش از صدای تو بیشتر بر میداشتم از لبت بیشتر می شنیدم
و از چشمهایت
بیشتر
به خانه ام می آوردم ای کاش کمی بیشتر به این نتیجه میرسیدم که روزی دلم برایت تنگ میشود که روزی نمیتوانم
یکجا بنشینم
و به دوست داشتن ات فکر نکنم و به خواستن ات فکر نکنم و به آغوش ات
که من را نمی پذیرد
فکر نکنم
امشب بیا ڪنار همین قیل و قال ها جاے ورق زدن پوچ فالها با بوسہ ای بغلے غصّہ ام ببر آرے منم و
دلخوشے این خیال ها
مرا به آغوشت
فراخوان ڪـن
تا در دست آویزِ بازوانت پیش آمدِ واژڪَـانِ سخن در پندارِ
نڪَاهت باشم چشمانِ من زادڪَاهِ پیادهڪَانِ شـ؏ـرهاے
خسته است
مرا در تقدیرِ خویش
به توانِ ؏شـق بِسُرا
امشب مغرورانه
گام بر میدارم در بسترِ شبانه
و فروتنانه سر می نهم
رکعتهایِ نمازم را
در سجده هایِ عاشقانه ات
خاک تنت را مهیا کن
و نیازِ دلِ بی تابم را
بی نیاز کن با ناز نگاهت
در سینہے مـن
یڪ «تـو» نفـس میڪشد
ڪَاهی
بینهـایت عاشـق اسـت
و ڪَاهی
آنقـدر لعـنتی
ڪہ تمـام جانـم را میڪَیرد
و مـن
در هـر حالتی
این «تـو»ے عاشـق لعـنتی را
دوسـت دارم
چه عشق
پاک و قشنگی
می شود
من یواشکی نگاهت کنم
تو یواشکی صدایم کنی
و خدا برای باهم بودنمان
آستین بالا بزند
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|