???????? امشب از راه برس بی مقدمه بی سلام و احوال پرسی بیا و مرا بغل کن و در گوش هایم غزل غزل عشق بخوان بگذار این عشق به دنیا و آدم هایش ثابت کند که فاصله حریفِ دوست داشتن نمی شود برای توصیف شب به چیدمان واژهها نیاز نیست، شب حس زیباییست وقتی به یادت لبخندی کوچک بر لبهایم مینشیند هر شب نور را از ماه قرض می گیرم و به چشمانت پس میدهم من یک عمر به نگاهت بدهکارم بی تو هر شب چشم من آرامشش در خواب نیست بعد تو در سینه ی طوفانی من تاب نیست هر شب شیرینی خاطرت را در چای میریزم و با لبخند هم میزنم با خیالت روبه رویت مینشینم و چای را سر می کشم آنقدر رویا و خاطرات شیرین است که تلخی نبودنت را احساس نمی کنم بی پروا ترین میشوم آنروز که دستانم فاتح جغرافیای آغوشت شوند ولبانم غزلخوان چشمان آسمانیت رهاورد دستانم نفسیست خسته در عجز نگاهم تو می باری بيشتر از اين نمی شود خدا هم که پادرميانی کند دست هايت را برمی دارم کتاب شعر من، چشم هايت که نفس هايم را در جيب هايت گذاشته اند قدم هايت را پا به پايم خواهم برد و لبانت که طعم عشق می دهند جهان هميشه سهم من بوده است دوست داشتنت قرنطينه ی دلم چگونه بخاطر بیاورمت که سهم من از تو هر روز نداشتنت بود ☘️????☘️
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,
|