بهانهیِ قلبم فکر نداشتنت قامت دلم را خم کرد وسعت شانههایم را تکان داد شهرِ دلم را لرزاند نیستی ولی من همچنان هم از تو گفتن را دوست دارم با تو بودن را دوست دارم فقط برای اینکه سایهی بودنت را بہ روی تنهاییِ دلم پهن کنی و هر شب زیر باران نگاهم با یاد تو در دفتر عاشقانه هایم قدم مى زنم عزیزم فقط تو شعرهایم را بخوان و نوازشم کن من سال ها چشم انتظار چتر نگاهت مى مانم چه خوش گفت سعدی گر تو را هست شکیب از من و امکان فراغ به وصالت که مرا طاقت هجران تو نیست دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب عاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,
|