به فصلی رسیده ام که نه روز دارد نه شب فقط غروب
است و روی غروب می افتد آسمانی که وا نمی شود و ابرهایی
که نمی بارند و زمینی که قهر است و به آغوشم نمی گیرد تنها
صدای پنجه باد هست سرم را پر می کند و دلم را خالی میوه
داده دلتنگی ام نمی چینی
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|