بهترین بهانه برای پیدایش صبح طلوع آفتاب خیال بوسه های تو بر شرق گونه های من است که تمام دقایقم را به رنگ نور در آورده صبح شده پلکهایت را کنار بزن شاید که آفتاب نگاهت ذره ذره جانم را به عطش چشمانت مبتلا کند صبــح بخیـــرهایت را ڪَذاشتـہام سرِ طاقچـہ قلبـــم شاید ڪہ بہ بهــانہ برداشتنشان قدمی بڪَذارے بر سینہ خستہ مـن بلڪہ آرام ڪَیـرد از عطـــرِ حضـــورت تـن دردمنـدم صبح بخیر هایت را بگو تا من مثل همیشه بغضهای آغوشت را در آنسوی رگهايم احساس کنم برخيز صبح را برايم هديه بياور می خواهم لبخند خورشيد را به صورتت بياويزم تا خیال بوسه هايت مرا بسوزاند قرارمان سر میز صبحانه من عشق می آورم و تو عسل من مربای بهار کنار نان میگذارم تو چند بیت غزل با دو فنجان چای که دم بکشد در نگاهمان مَرا ببوس وَ با مَرهَم بوسه هایَت دَستی بکش بَر زَخم های تَلنبار شُده ی دَشتِ مَملو از شَقایق های قَلبَم حوالیِ اردیبهشت بوی بهشت می آید عطر شکوفه ها و خاکِ بارانخورده هوش از سرِم پرانده فصل بهار شوخی بردار نیست تمام آدمها را عاشق میکند به اردیبهشق خوش آمدی
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|