هر صبح از بلندےِ نڪَاهم پيشانیات را میبوسم عطر فنجانت را آغشته به ڪَلسرخ میڪنم تا عشق از دهانت نيفتد وقتی جهان رڪَ سرخی میشود ڪه تا امتداد قلبم از سمت تو ڪشيده میشود هرشب می سرایمت بہ خیال بہ شب نشینی یاد می ڪشانمت بہ اغوشِ عشق پرمیڪنم حضورت را درخانه احساس و چہ دیوانه وار شب را سپرے میڪنم با بوے خوش خیال یار و خیال دستانت خیسی لحظه هایم را بارانی می کند کمی به من نزدیکتر شو تا ساعتهای انتظار پاورچین پاورچین از راه برسند و در جمعہ ای دلتنگ آغوشت تنهایی ام را به صلابه بکشد بعضی روزها دلم برای تو تنگ میشود مثلِ دیروز که دلم تنگ شده بود و تو نبودی مثل امروز که دیشب خوابت را دیدم و تو آمده بودی مثلِ فردا بعضی روزها دلم برای تو تنگ میشود دلم عجیب برایت تنگ میشود کاش بدانی دوست داشتنت خورشید نیست که لحظه ای بیاید و لحظه ای برود ماه نیست که یک شب باشد و یک شب نباشد ستاره نیست که شبی پر شور باشد و شبی کم فروغ باران نیست که گاه شدت گیرد و گاه نم نم ببارد مثل نفس می ماند همیشه با من است چه برایت بنویسم که هرگاه خواستم برایت بنویسم احساس کردم که قلبم از جایش کنده خواهد شد تا در سینه تــــو بنشیند تـــــــو به اندازه تمام نبودن هایت خاطرم را تسخیر کرده ای و این یعنی هیچ فاصله ای قادر نیست بمیراند عشقی را که برایت درون قلبم پنهان ساخته ام من بوســ????ـه به نرخ زعفران می خواهم با چای و نبات بعد از آن میخواهم گر بوســــه ی چون شهدتورا من نوشم تابوســـه ی بعد کمی زمان میخواهم ❤️
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|