چقدر دلم تنگ است و ای کاش این کلمات آنقدر قدرت داشتند که میتوانستند تُ را و مرا به هم برسانند اولین شبی که دلتنگ شدم پیش خودم گفتم میگذره تموم میشه همیشه که اینجوری دلتنگ نمیمونم شب دوم دوباره همونی اما بیشتر دلتنگی و شب سوم هم همین حرفم اینه وقتی برای اولین بار بو و مزه دلتنگی رو چشیدی دیگه برات تمومی نداره اون بو و مزه تا ابد همراهته و تنهات نمیزاره انقد دلتنگ میمونی تا پیش خودت میگی من بعدِ این میتونم ادامه بدم یا نه؟ و حتی بعضی وقتا انقدر دلتنگش میشی که میتونی از قلب و مغزت بکشی بیرون و محکم بغلش کنی جوری که دیگه دلتنگی رو حس نکنی برای چند ثانیه و این حقیقت خیلی تلخه کسی که دلتنگه هیچ جوره نمیشه آرومش کرد جز اون شخصی یا چیزی که باعثِ دلتنگیش شده و نیست میدونی فرقِ دوست داشتن و عاشق شدن چیه وقتی یه آدم مهربونِ و مدام بهت خوبی میکنه و همه جوره هواتو داره بهش علاقه مند میشی اما این علاقه طوری نیست که اگه یروز نبینیش دلتنگی پدرتو دربیاره فقط بخاطر خوب بودناش بهش علاقه داری اما عاشق شدن دقیقا برعکسِ دوست داشتنِ حتی اگه طرف بدترین اخلاقُ داشته باشه حتی اگه خوردت کنه و غرورتو بشکنه بازم نمیتونی دوسش نداشته باشیُ اگه حتی یک روز نبینیش یاحتی یک ساعت ازش بی خبر باشی بی قراری میکنی مدام دلتنگی میاد سراغتُ دیوونت میکنه به این میگن عشق عشق دلبرانه ترین هدیه خداست از همان اولش انگار پر است از خبرهای خوب شبیه دخترکِ فال فروشی که توی کوله اش پر است از شعرهای زیبا و فال های خوش هر کدام را که برداری فرقی ندارد همه اش خیر است باعشق باید پنجره را باز کرد چشم ها را بست و نفس کشید باید نفس کشید خیال دستانت که جهان عشق بی پایان رویاهاست
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,
|