بیا شاعرانہ عاشقے ڪنیم شعـر از من نڪَاه از تو واژه از من عشق از تو ردیف این همہ احساس با من هواے ناب ِ ڪَلبوتہهاے یاس باتو راستے هرڪجا ڪم آوردے صدایم ڪن این عطر باران واے باتو کنارم نیستی نه ک دلتنگ نباشم نه اما تو را نزدیک مے خواهم به من مثلِ لباسِ تنگ چسبیده به تن مثلِ جریانِ خون در رگ مثلِ نفسِ گرم بر لب مثلِ قلبِ تپنده در بدن آرے من تو را آغوش در آغوش جان بر جان نفس نفس نزدیک مے خواهمت نفسم بند میآید امشب حوصله ے صبرم سر آمدە است شبهاے زیادے به امید دوستتدارم هایت تا صبح نخوابیدم حواست باشد صدایت نبض نفسم شدە است جمعه هایِ بی تو صندلیِ داغِ همیشگی پنجره یِ سردِ انتظار چشم به کوچه یِ باران خورده دست هایِ سردِ گره شده به هم و آغوشی گرم برای استقبالِ آمدنت تا همیشه باز عطرِ تو در همین حوالی ست تو می آئی
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,
|