باران مرا به یاد تو می اندازد تویی که عشق را ساختی در وجودم
می توان با خیال تو تمام خیابان را قدم زد و از هیچ چیز نترسید
یا که در خیال عشق تو غرق شد تویی که پناهی تویی که امیدی
رهایم نکن که محتاجم به تو شبیهه تک درختی که خشم سیلاب
را دیده اما به وقت عطش باز هم تمنای باران دارد و تو شبیه بارانی
جان آدم را به لب میرسانی و باز هم نمی شود که تو را دوست نداشت
:: برچسبها:
دلنوشته فراق,
|