پاییز که به ایستگاه آذر میرسد هم چشم انتظار یلدا می نشیند به امید دیدار
فرزند به شوق دانه های انار به یاد خاطره بازی ایام جوانی چشم انتظار فال حافظ اما
من منتظر یلدا نمی مانم هر شب چله می بندم هر شب فالم را
می گیرم تا حافظ آمدنت را مژده دهد بی خیال نمی شوم
خیره به کنج اتاق می مانم خیره به صندلی که هنوز
تیر می کشد از فراغت هر شب بی تو چله ای ست
سرد عجیب سوز دارد
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|