گر نیمه شبی مست در آغوش من افتد
چندان به لبش بوسه زنم که سخن افتد
صد بار به پیش قدمش جان بسپارم
یکبار مگه گوشه ی چشمش به من افتد
ای بر سر سوادی تو سرها شده بر باد
دور از تو چنانم که تنی بی بدن افتد
آواره ی کوچک دهت ورد زبان هاست
پیدا شود آن راز که در هر دهن افتد
شیرین نفت هر که زند تیشه که اینکار
شوری است که تنها بسر کوهکن افتد
ملک الشعرا ی بهار
:: برچسبها:
سهراب سپهری,
|