سی ودو مسابقه قهرمانی
سی ودو حریق برای فرو نشاندن
زمانیکه جهان میرود با سرفه خلط بالا بیاورد
پیچیده در رویاها وسنگدلی هایشان
درخت تلخ ما پر برگ شده است
وخزان قرن ما شاخ وبرگ را خواهد برد
ریشه ها را آب داده ایم با خون سپید
وسیاه وزرد اکنون عصر صد ساله ما
پس از داغ دیده مان با ابزاری چودنی
وچنگالهای زرهی مدالهایی میخواهد تا برآرم
گروهبانش سنجاق کند سنگفرش خیابان می گوید آنرا
پرنده ای بر شاخه ها سوت میزند آنرا
زندانها با جدول های نوبتشان از مردان نیک مهلک
روشن میکنند برآن را خویشان من دوستان زود خشم من
مباشران فقر در این کلمات می نهند انرا
عصر می پوسد ایستاده در مرکز زمان
چون استخوانهای گاو با انسانهای غارتگرش جویده میشود از درون
در حالی که بیرون از طاعون زمان
ادبیات نوشته مگسان می آید
(پابلو نرودا )
:: برچسبها:
دلنوشته چشمان بی فروغ,