می تواند بدترین نادانی باشد درس سختی است اما کم کم یاد می گیرم که
باید خودم تصمیم گیرنده باشم چون کسی درون من را که نمیداند درک کند
گاهی مسیر رشد من همسو با مسیر اطرافیانم نیست در قدمهای بعدی باید پوست
بیندازم و دنیای درون و برونم را متحول سازم باید تغییر این سالهای زندگیم را بپذیرم
چون فقط مرداب است که یا تا ابد به دنیایش می چسبد و یا در اخر نیز می گندد
روزهای زندگیم رو باید دل مامانم رو راضی نگه دارم و اون دلش خوش باشه و هر هفته
رو به روی خواستگارانی بنشینم مثل مجسمه ها و ادای ازدواج کردن را در بیاورم و
الکی بگم به تفاهم نرسیدیم تا شاید مامانم دلش نشکند کمی راضی باشد همش
تظاهر باشد به شاد بودنم تا شاید کسی رو ناراحت نکنم همیشه عادت دارم در مقابل
همه چی سکوت کنم و با کسی درد دل کنم و اون من رو آروم کنه بدونم کسی هست
که همیشه بهم امید داد نمیدونم شاید بلد نیستم بایستم و به همه بگم کسی رو با تمام
وجود دوست دارم و اون تمام زندگی من است و من بزرگ شدم و این درد به من فهموند که
حالا میتونم بگم برای کسی که سالها سکوت کردم ولی حالا میتونم فریاد بزنم که این عشق و
دوست داشتن واقعی ایست و من میتونم خوشبختش کنم اگر اون سالها تردید بود و فکر میکردم
فراموش میشود و بهتر از اون بیاد همه چی تموم میشه اما نشد و دل لعنتی من کسی رو نپذیرفت
نمیدونم بعضی موقعها میگم باید بهت حق داد بعضی موقعها میگم اون اگه تو رو دوست میداشت
و بهت اعتماد میکرد لااقل اینقدر براش ارزشمند بودی که بهت زنگ بزنه ویا حتی بیاد و ببینه و
باهات حرف بزنه بعضی موقعها حسم بهم میگه تو زیاد بصورت ناشناخته زنگ زدی و بعضی موقعها
فکر میکنم نکنه همش یک خواب باشه و من فقط خیال میکردم اینجایی و خیال میکردم یک حسی
وجود دارد نمیدانم بعضی موقعها میگم خوب دوستت نداره زور که نیست بعضی موقعها صدای
اشکهاتو می شنوم و غمت رو می بینم و میگم اشتباه نیست عین واقعیته میدونی درد بدیه
که درمانش رو فقط خودت میفهمی نه هیچکس میتونه کاری بکنه و نه کاری میکنند و نه حتی
این حس رو لمس میکنند نمیدونم باز دیونه شدم تو جدی نگیر ادم که عشق رو ناراحت نمیکنه
فقط درد تو سینه ام سر ریز شده بود فقط همین تو شاد باشی من خوشحالم شایدم هم روزی
تصمیم بگیرم برای همیشه سکوت کنم تا کسی ناراحت نباشه درست مثل همون سالها که
فقط خدا میدونست و من فقط همین
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,