زبان خامه نداردسربیان فراق*وگرنه شرح دهم باتو داستان فراق
دریغ مدت عمرم که برامید وصال*بسر رسیدو نیامدبه سر زمان وصال
سری که به سر گردونبه فخر می سودم*به راستان که نهادم برآستان فراق
چگونه باز کنم بال در هوای وصال*که ریخت مرغ دلم پردرآشیان فراق
کنون چه چاره که دربحر غم بگردابی*فتاد زورق صبرم زبادبان فراق
بسی نماندکه کشتی عمر خرقه شود*زموج شوق تودربحر بیکران فراق
اگربدست من افتدفراق رابکشم*که روز هجر سیه بادوخانمان فراق
رفیق خیل خیالیم وهمنشین شکیب *قرین آتش هجران دهم قران فراق
چگونه دعوی وصلت کنم بجان که شدست*تنم وکیل قضاودلم صنمان فراق
زسوزشوق دلم شد کباب دوراز یار*مدام خون جگرمیخورم زخوان فراق
فلک چودید سرم را اسیر چنبرعشق*ببست گردون صبرم به ریسمان فراق
به پای شوق گراین ره بسرشدی حافظ*بدست هجر ندادی کسی عنان فراق
:: برچسبها:
حافظ,