هر که معشوقه بر انگیخت گوارایش باد
دل به چه شوقی پی یلدا برود
گله ها را بگذار ناله ها را بس کن
روزگار گوش ندارد که تو هی شکوه کنی
زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگ تو را
فرصتی نیست که صرف گله و ناله شود
تا بجنبیم تمام است تمام
باز کم مانده است به عید
من و تو باورمان نیست که نیست
زندگی گاه به کام است و بس است
زندگی گاه به نام است و بس است
زندگی گاه به دام است و غم است
چه به کام و چه به دام و چه به نام
زندگی معرکه همت ماست زندگی میگذرد
زندگی گاه به نان است و کفایت بکند
زندگی گاه به جان است و جفایت بکند
زندگی گاه به آن است و رهایت بکند
چه به نان و چه به جان و چه به آن
زندگی صحنه بی تابی ماست
:: برچسبها:
سهراب سپهری,