و من اینجا میانِ
حجمِ بلاتکلیفی هایم
دلم عجیب میگیرد
برای این نخواستن
که با هزاران اما و اگر
به خواستن معنا میشود
دوستـت دارم
بی هـیچ عطـر بهـاری
بی هـیچ طلوع صبحـۍ
تنها از اعمـاق وجـودم
عاشقـانه دوسـتت دارم
تو کنارم نیستی و
هر شب زندگی
با هوای ابریِ چشم های من
تمام می شود
هر چقدر
با اشک بیرون می ریزمت
بی فایده است
چسبیده ای به قلبم
بیرون نمی روی
عشق ام به تو فصل نیست
زمان نیست
مکان است
جایی روی خیال شانه ات
بازوانت
وقتی سر بگذارم و تو
با بوسه هایت
زنده ام کنی
گمان میکنم تُـــــو
باید یکی از شاهرگ هایم باشی
که دوست داشتنت بند نمی آیی
عجیب است اینقدر دوستت دارم
بی دلیل و بی منطق اخر آدمی به
وقت عاشقی دلش تپش به
ریتم نفس های معشوقه اش میزند
چشمانش چیزی را نمیبیند و گوش ها
فقط از اسم یارش پر میشود
دوست داشتتن عجب عالمی است
آن هم اگر تورا دوست داشته باشم
هرشب
از سقف خیالم تو می چکی
واین عاشقانه ترین
بارش دنیاست
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,