عصرجدید نباشی دلم واست یک ذره شده کجایی چه می کنی احوالت
چطوره کارهایت خوب پیش میرود انشاالله به امید خدا همه چی بر وقف
مراد باشد ببخش کمتر احوالت رو می پرسم وای درگیر بابام هستیم آنقدر
چشماشون تار و سرگیجه بود که نگو رفتیم دکتر گفت اگر لیزر نکنم ممکنه
اب سیاه بیارد و بینایی ات را از دست بدهید دیگه خلاصه رفتیم دکتر لیزر
کرد الان در حال استراحت هستند ولی بابام رو مگه میشود یک جا نگه
داشت آروم و قرار ندارد وای از دستشون بحث مراقبت ها اصلا رعایت
نمی کند من و مامانم یکسره گوش زد می کنیم فقط در مبحث شکم خیلی
حرف گوش کن هستند بابام خیلی شکمو هست عجیب خخخخ اصلا یک
وضعی شده خخخ راستی از اول مهر خیلی حالم گرفته وای کلی بغض تو
پاییز دارم هنوز عشق پاییزی ام مال من نیست بعد یازده سال هنوز هم ندارمت
این چقدر دردناکه اون روز به مامانم گفتم میای بریم بیرون یک خورده خرید کنم
چند تا روسری خریدم وصندل حالم کلی خوب شد یک روسری هم از تهران سفارش
دادم تا دو هفته دیگر برایم ارسال می کنند کلی شاد شدم و روحیه گرفتم مامانم
گفت الناز باز شارژ شدی با خرید کردن خخخ راستی چه خواب قشنگی دیشب
دیدم آنقدر تو خواب شاد بود و من و تو با هم بودیم همه اش دنبال خرید عروسی
بودیم کلی با هم می خندیدیم و یک مراسم عروسی با شکوهی برگزار شدو
و تو می گفتی همه چی باید بهترین باشد من هی می گفتم پول هامون را
خرید نکنیم و پس انداز کنیم تا بتونیم خونه بخریم و مستاجر نباشیم
می گفتم خرج الکی نکنیم تا بتونیم تو شهر تهران سریع تر صاحب خونه
بشوی من گفتم بهت بیا هر چی زمین دارم بفروشیم تا خونه بخریم گفتم
فامیل های ما بد می دونند که مستاجری کنیم آنقدر خواب قشنگی بود که
نگو پر از حس آرامش و امنیت همه چی انگاری واقعی بود آنقدر شاد بودم
که دلم میخواست هیچ وقت چشمانم رو باز نکنم که واقعیت تلخ رو ببینم که
تو نیستی کنارم امیدوارم امام حسین ع کمک کند چند روز پیش اش پختم
به نیت
امام حسین و حضرت زهرا نیت کردم که گره ی کور عشقمون باز بشود
الهی الهی الهی دوباره به خوابم بیا من منتظرتم دوستت دارم عزیزترینم
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,