چون آتش نهفته به خاکستری هنوز
هر چند خط کشیده بر آیینه ات زمان
در چشمم از تمان خوبان سری هنوز
سودای دلنشین نخستین و آخرین
عمرم گذشت و توام در سری هنوز
ای چلچراغ کهنه زان سوی سالها
از هر چراغ تازه فروزان تری هنوز
بالین و بسترم همه از کل بیا کنی
شب بر حریم خوابم اگر بگذری هنوز
ای نازنین درخت نخستین گناه من
از میوه های وسوسه بار آوری هنوز
آن سیب های راه به پرهیز بسته را
درسابه سار زلف تو می پروری هنوز
و آن سفره ی شبانه نان و شراب را
بر میزهای خواب تو می گستری هنوز
با جرعه ای زبونی تو از خویش می روم
آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز
حسین منزوی
:: برچسبها:
مولانا ,