یک موی سر به مهر به دست صبا بفرست
زان لب که تا ابد مدد جان ما از اوست
نوشی به عاریت ده و بوسی عطا فرست
چون آگهی که شیفته و کشته ی توایم
روزی برای ما زی و ریزی به ما فرست
بندی ز زلف کم کن و زنجیر ها بساز
قندی ز لب بدزد و به ما خون بها فرست
بردار پرده از رخ و از دیده های ما
نوری که عاریه است به خورشید وا فرست
گاهی به دست خواب پیام وصال ده
گر بر زبان باد سلام وفا فرست
خاقانی از تو دارد هر دم هزار درد
آخر از آن هزار یکی را دوا فرست
باری گر این همه نکنی مردمی بکن
از جای برده ای دل او باز جا فرست
خاقانی
:: برچسبها:
مولانا ,