برد بسی رنج نشیب فراز **گاه در افتاذ و زمانی دوید
گاه درخشید و گهی تیره ماند**گاه نهان گشت و گهی شد پدید
عاقبت افتاد به دامان خاک **سرخ نگینی به سر راه دید
گفت که ای پیشه ونام تو چیست **گفت مرا با تو چه گفت و شنید
اشک بخندید که رخ برمتاب **بی سبب از خلق نباید رمید
داد به هر یک هنر و پرتوی **آن که در و گوهر و اشک آفرید
من گهر روشن گنج دلم ** فارغم از زحمت قفل و کلید
من سفر دیده ز دل کرده ام ** کس نتوانست چنین ره برید
آتش آهیم چنین آب کرد ** آب شنید ید که از آتش جهید
من به نظر قطره بی معنی ام **دیده ز موجم نتواند رهید
هم نفسم گشت شبی آرزو **همسفرم بود صباحی امید
تیرگی ملک تنم رنجه کرد ** رنگم از آن روی بدینان پرید
تاب من از تاب تو افزون تر است ** گر چه تو سرخی به نظر من سپید
چهر من از چهره ی جان یافت رنگ ** نور من از روشنی دل رسید
نکته در اینجاست که ما را فروخت **گوهری دهر و شما را خرید
کاش قضایم چو تو بر می فراشت ** کاش سپهرم چو تو بر می گزید
(پروین اعتصامی)
:: برچسبها:
حافظ,